بهشت فراموش شده
پشتم به تو گرم است،نمیدانم اگر تو نبودی زبانم چطور میپرخید که صدایت نکنم!راستش را بخواهی گاهی حتی با تو کاری ندارم اما برای دل خودم صدایت میزنم، بابا...آنقدر با دستهایت انس گرفته ام که گاهی دلم لک میزند دستانم را بگیری...هر بار دستانم را میگیری خیالم راحت میشود میدانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی گم نمیشوم و تو دستانم را محکم گرفته ای بابا...
نوشته شده در یکشنبه 95/9/21ساعت
6:5 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |