خدایا چقدر در قرآن ات نام سوره ای به نام پدر خالیست... که اینگونه آغاز شود: قسم بر پینه ی دستانت که بوی نان میداد.... و قسم بر چشمان همیشه نگرانت... قسم بر بغض فرو خرده ات که شانه ی کوه را لرزاند... و قسم بر غربتت وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست... پیرمردی موبایلشو برد تعمیر کنه، بعد از مدتی تعمیرکار گفت: پدر جان موبایلت سالمه چیزیش نیست... پیرمرد با صدایی غمگین گفت: پس چرا بچه هام زنگ نمیزنن... وقتی به جای کلاغ پر در آن بازی کودکانه گفتم: مامان پر... خندیدی و گفتی :من که پر ندارم. بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم تو هم پر داشتی... به یاد تمام مادرای عزیزی که دیگه بینمون نیستن. سلام عزیز دل مادر... دلم برات تنگ شده، مثل دوران کودکی دلم میخواهد دوباره در باز شود، من هم دست هایم را باز کنم تا تو بیایی توی بغلم، چشم هایم هنوز به در است تا ببینم کی صدای قشنگت دوباره دلم را میلرزاند؛ من هنوز همان مادری هستم که وقتی زمین میخوردی دلم میلرزید پاهایت را به دقت نگاه می کردم که مبادا خراش برداشته باشد؛ عزیز دل مادر من هنوز همان مادرم... یادت هست یک روز دست تو را گرفتم و بردم به مهد کودک ؟ توام همین کار را با من کردی اما من هر روز سر ساعت به دنبالت می آمدم اما تو شاید فراموش کرده ای که مرا کجا گذاشته ای...اینجا مهد سالمندان است.... دلت که تنگ یک نفر باشد، خود خدا هم که بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ای ندارد ، تو دلت تنگ است دلت برای همان یک نفر تنگ اشت، که تا نیاید تا نباشد هیچ چیز درست نمیشود ...هیچ چیز...افسوس که بعضی آمدن ها دیگر فقط در خواب است...و نبودن هایی است که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند و آدم هایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند مثل تو مادر
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |