سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهشت فراموش شده


نوشته شده در سه شنبه 95/9/23ساعت 5:30 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |

فدای صداقت آن بی سوادی که وقتی ازش

پرسیدن عشق چند حرف است؟

گفت : چهار حرف

همه بهش خندیدن و او زمزمه کرد:

"پدرم"


نوشته شده در سه شنبه 95/9/23ساعت 5:23 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره میفهمی که پدر پیر شده،وقتی داره صورتشو اصلاح میکنه و دستش میلرزه میفهمی که پدر پیر شده، وقتی بعد از غذا یه مشت دارو میخوره میفهمی که چقدر درد داره و هیچی نمیگه... و وقتی میفهمی که نصف موهای سفیدش بخاطر غصه های تو هستش اونوقته که دلت میخواد از غصه بمیری...


نوشته شده در دوشنبه 95/9/22ساعت 9:2 صبح توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |


نوشته شده در یکشنبه 95/9/21ساعت 6:19 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |

پشتم به تو گرم است،نمیدانم اگر تو نبودی زبانم چطور میپرخید که صدایت نکنم!راستش را بخواهی گاهی حتی با تو کاری ندارم اما برای دل خودم صدایت میزنم، بابا...آنقدر با دستهایت انس گرفته ام که گاهی دلم لک میزند دستانم را بگیری...هر بار دستانم را میگیری خیالم راحت میشود میدانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی گم نمیشوم و تو دستانم را محکم گرفته ای بابا...



نوشته شده در یکشنبه 95/9/21ساعت 6:5 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |

دلم مادر میخواهد و بوی گلهای چادر نمازش و صدای چرخش چرخ خیاطی اش که آسمان را به زمین می دوخت...دلم مادر میخواهد تا دوباره عطر یاس را به ایوان خانه مهمان کند...دلم مادر میخواهد تا لالایی هایش خواب غفلت را از سرم بپراند...دلم همان زن راست قامت عاشق را میخواهد...بگذار همه به کودکی ام بخندند اما من دلم مادرم را میخواهد...


نوشته شده در یکشنبه 95/9/21ساعت 5:51 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |


نوشته شده در یکشنبه 95/9/21ساعت 5:42 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |

مادرش آلزایمر داشت...

بهش گفت: مادر یه بیماری داری که به همین دلیل باید ببریمت خانه سالمندان.

مادر گفت: چه بیماری؟

پسر گفت: آلزایمر..یعنی همه چیز را فراموش میکنی.

مادر گفت: انگار خودتم همین بیماری رو داری؟

پسر گفت: چطور؟

مادر گفت: انگار یادت رفته برای بزرگ شدنت چه زحمتایی کشیدم..

چقدر سختی کشیدم تا بزرگ شدی...

کمر خم کردم تا قد کشیدی...

پسر کمی فکر کرد و گفت: مادر منو ببخش.

مادر گفت:چرا؟

پسر گفت: برای کاری که میخواستم بکنم.

مادر گفت: کدوم کار...؟



نوشته شده در دوشنبه 95/8/24ساعت 8:12 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |


نوشته شده در یکشنبه 95/8/23ساعت 6:38 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |

((مادر جلوه ی حق است، رضایت خداست؛ باید خدا را خشنود نگه داشت.))      آناتول فرانس

((پاکترین نگاه مهر آمیز را در چشمان پدر و مادر خود جستجو کن.))    حکیم ارد بزرگ

((تار و پود مادر را از مهربانی بافته اند.))      ویکتور هوگو

((با پدر و مادر خود آنگونه رفتار کن که از فرزندانت انتظار داری))       سقراط

((بچه ها تا زمانی کودکند به پدر و مادر خود مهر می ورزند اما وقتی بزرگ می شوند آنان را به محاکمه می کشند و گاهی نیز ورد عفو قرار می دهند.))     اسکار وایلد


نوشته شده در چهارشنبه 95/8/19ساعت 12:35 عصر توسط سیما شیوندی نظرات ( ) | |

   1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت